من و عشقم
حامد عزیزم ! آنگاه که نگاهت را به سوی چشمهایم با معجزه ی عشق چرخاندی من صید عشق تو گشتم و در دام عاشقی به جای دست و پا زدن آرام به صدای قلبم گوش دادم
مهربانم ! نگاهت پلک های مرا از حرکت باز ایستاد و ضربان قلبم را از یکنواخت زدن نجات داد و تو در وجود من جایگاه عظیمی همچون شاهزاده بر تخت فرمانروایی پیدا کردی و بر بلندای خانه قلبم نشستی و من همچون سربازی سر به سجده ی عشق تو بودم و حال از تو فرمان می گیرم . ای مهربانم ! آغوش گرمت سردی تن رنجورم را خنثی می کند و هنگامی که با عشق بر گیسوانم دست می کشی و با برق نگاهت دلم را ناز می کنی من عطش عشق تو را در درونم دو چندان می بینم و شوق دیدارت مرا امید زنده بودن می دهد و من آسوده ، که در این دنیای بزرگ قلبی به یاد من در جسمی پر از عاطفه می تپد .
نفسم ! تمام وجودم به رخت وجودی نا قابل است در برابر عظمت تو .
ای تکیه گاه آرامش بخش ! دوست دارم سر بر پنجره قلبت کوبم و تو با مهربانی در به رویم باز و عشق مرا پذیرا باشی . دوست دارم دست در دستانت و سر به شانه ات نهم تا لذت عاشقی را حس کنم ، نازنینم!من هر کجا باشم فقط گرمی آغوش تو را خواهانم .