سفارش تبلیغ
صبا ویژن

من و عشقم

سلام به همه دوستای خوبم واااااااای قبول دارم خیلی دیر اومدم ولی بخدا اصلا وقت نمیکردم  چندروز تو دفتر سرم شلوغ بود کار عقب افتاده زیاد داشتم
اونارو انجام دادم بعدشم مهمون داشتیم از سنندج
خاله ام اینا اومده بودن دیگه چند وقتم با اونا سرگرم بودم.اول از همه اینم بگم از تک تکتون تشکر میکنم که اومدین و به وبلاگم سر زدین.ممنون از کامنتهای
قشنگتون فکر نمیکردم تو آپ اول اینقد بازدید کننده
داشته باشم.بازم ممنــــــــــــــــون.انشاالله بتونم دوست خوبی براتون باشم.
خوب بریم سراغ حرفامون نمیدونم این روزا خیلی حوصله ام سر میره صبحا که تو دفترم بعدازظهرام خوابم.بعضی وقتها از خودم میترسم که اینقد میخوابم. اخه
3میرسم خونه تا ناهار میخورم بیهوش میشم
دیگه میخوابم ساعت 9ازخواب پا میشم. دیگه بخدا وقتم نمیکنم به درسام برسم.شبم باز انگار چند وقته نخوابیدم سریع خوابم میگیره حالا صبحم با مصیبت
پامیشم.میخوام برم دکتر نمیدونم چم شده.
به هیچ کاریم نمیتونم برسم زندگیم فقط تو خواب میگذره. اینم خیلی بده اصلا نمیخوام ولی دست خودم نیست.ماما اینا میگن برو کلاس بلکه درست شی.حالا
قراره اینم امتحان کنم ببینیم چی میشه.
روز جمعه جشن فارغ التحصیلی داشتیم. خیلی خیلی خوش گذشت همه دوستام هم د انشگاهی یام بودن دلم براشون خیلی تنگ شده بود.واسه لحظه اول
چند ثانیه دلم گرفت دلم میخواست دوباره
برگردم به دوران دانشجویی چون بهترین دوران بود برام.خلاصه یه عالمه با دوستام خوش گذروندیم.قرار بود حامدم(نامزدم البته رسمی نشده هنوز).بیاد ولی
دیگه کار داشت نتونست.فقط 2ساعت اونم چون
چند وقت بود همدیگرو ندیده بودیم بدجور دلمون واسه همدیگه تنگ شده بود اومد دنبالم اونجا رفتیم کافی شاپ کمی نشستیم اون روی از ماه زیباترشو دیدم
بعد اورد منو گذاشت تو تالارو رفت گفت که
رفتنی میام دنبالت.وای خدا خیلی خوش گذشت بهم چون بعد از چندماه دوستامو دیدم و از همه مهمتر نفسمو دیدم.دیگه اونجا کلی بزنو برقص بود .دیگه
حسابی حال کردیم.کلی شلوغی کردیم.
دیگه ساعتای 30/8 بود که حامد زنگ زد گفت خسته نشدی؟بیا دم در منتظرم.منم سریع یه چندتا عکس با دوستام گرفتمو زود رفتم.9بود که رسیدم خونه وای
که چقد خسته بودم.تا رسیدم مثل مرده ها
افتادم تا صبح خوابیدم. صبح هم منگ بودم باز ولی دیگه خودمو با کار سرگرم کردم تا خواب از سرم پرید.خلاصه اونروز خیلی بهم خوش گذشت.
حالا کمی از حامدم بگم براتونبه نام آنکه وجودم زوجودش شده موجود منو حامد 4ساله باهم دوستیم دیگه البته ماله ما از دوستی گذشته"دیگه بچشم دوست همدیگرو نگاه نمیکنیم.حامدم 26
سالشه خیلی ماهه.قراره همینروزا دیگه بیاد
خواستگاری.تا الانم که صبر کردیم فقط میخواستیم درسمون تموم شه بعد دیگه با خیال راحت ازدواج کنیم.
بدیم .دوستای گلم برامون دعا کنین که بخوبیو خوشی همه چی حل بشه.
وای خیلی حرف زدم دیگه انشاالله بقیش بمونه بعدا میگم.
 راستی پیشاپیش روز پدرم اول به بابای نازنینم که محکمترین تکیه گاه دنیا واسه من تبریک میگم.بابای نازم چراغ خونمون خیلی دوست دارم.
 

                                                                           تبریک به کسی که نمیدانم از بزرگیش بگویم یا مردانگی.سخاوت.سکوت.مهربانی

                                                                                                                      و...بسیارسخت است...پدرم روزت مبارک...

                                                                              
 
بعد به حامدم تبریک میگم البته هنوز بابا نشدی گلم ولی خوب روز مرد هم هست دیگه.ودلم میخواد به تو هم تبریک بگم.
 

                                                                            حامدم .باش و با بودنت باعث بودن من باش . روزت مبارک.

                                                                                               از صمیم قلب دوستت دارم...

 

 

 

به همه شما دوستای خوبو نازمم تبریک میگم انشاالله همیشه زیر سایه بابا ماماناتون لحظه های خوب و خوشو داشته باشین.
دوستون دارم. مراقب خودتونو دلاتون باشین.
بای تا سلامی دوباره.
موفق و پایدار باشید دوستای عزیزم.

نوشته شده در چهارشنبه 90/3/25ساعت 1:3 عصر توسط صحرا نظرات ( ) | |

سلام به همه دوستای گلم من صحرا هستم امروز اولین روز ورود من به این وبلاگ خوشحال میشم از این طریق بتونم دوستای خوبی پیدا کنممنم قول میدم دوست خوبی برای شما باشم


هدف از این وبلاگ اینه که دوست دارم خاطرات زندگیمو اتفقاتی که واسم میوفته رو همه رو بنویسم و سالها بعد مثل یه دفتر خاطرات باشه برامممنون میشم شما دوستای نازمم همراهیم کنین


من قبلا هم وبلاگ داشتم ولی دیگه اونقد دیر باز میکرد یا تند تند قاطی میکرد اعصابمو بدجور ریخته بود بهمواسه همین تصمیم گرفتم اون خونمو ترک کنم بیام اینجابااینکه دل کندن از اونجاو دوستام


سخت بود برامولی دیگه مجبور بودم.ایشاالله اینجام یه عالمه دوستای خوبو ناز پیدا میکنمخوب بزار کمی هم از خودم بگم براتون من 22سالمه درسمو تموم کردم فوق دیپلم مشاوره حقوقی


هستم الانم صبحا کار میکنم تو دفتر بیمه بعدازظهرام درس میخونمدیگه بگم براتون من تبریز زندگی میکنم.یه نفس دارم که از جونم بیشتر دوسش دارم خیلی ماهه از هر لحاظ تکـــــــــــه


حالا بعدا بازم میام مفصل براتون تعریف میکنم اینا قسمتی از زندگی من بود.دیگه کمی جزئی گفتم براتون ایشاالله بقیشم بعدا میگمدوستون دارم.


منتظر کامنتهای قشنگتون هستم.


نوشته شده در دوشنبه 90/3/9ساعت 12:59 عصر توسط صحرا نظرات ( ) | |


کد بارش قلب


جدیدترین کدهای جاوا

کد ماوس