مردي در کنار ساحل دور افتاده اي قدم ميزد. مردي را در فاصله دور مي بيند که مدام خم ميشود و چيزي را از روي زمين بر ميدارد و توي اقيانوس پرت ميکند. نزديک تر مي شود، ميبيند مردي بومي صدفهايي را که به ساحل ميافتد در آب مياندازد.
- صبح بخير رفيق، خيلي دلم ميخواهد بدانم چه ميکني؟
- اين صدفها را در داخل اقيانوس مي اندازم. الآن موقع مد درياست و اين صدف ها را به ساحل دريا آورده و اگر آنها را توي آب نيندازم از کمبود اکسيژن خواهند مرد.
- دوست من! حرف تو را مي فهمم ولي در اين ساحل هزاران صدف اين شکلي وجود دارد. تو که نميتواني آنها را به آب برگرداني خيلي زياد هستند و تازه همين يک ساحل نيست . نمي بيني کار تو هيچ فرقي در اوضاع ايجاد نميکند؟
مرد بومي لبخندي زد و خم شد و دوباره صدفي برداشت و به داخل دريا انداخت و گفت: "براي اين يکي اوضاع فرق کرد…
باسلام وآرزوي خير وخوشي براي شما
شعر هاي قشنگتم خوندم دست مريزدا[گل][گل]
روزه عبادتيه که ريا داخلش نمي شه مخصوصا تو اين روزهاي گرم
چون کسي بخواد ريا کنه پنهاني روزهاش رو مي خوره پس کسي که تحمل مکنه براي خداست
اينه که خدا گفته روزه براي منه منم از عهده پاداشش بر مي آم
تو حالات خوشت منم فراموش نکن
هميشه سرفراز اميد وار قلمت هم مانا[گل][گل][گل]